پولی که به درویش یا نقال میدهند؛ پولی که درویش یا نقال معرکهگیر از مردم میگیرد.
فرهنگ فارسی عمید
مانند چراغ؛ چراغمانند.
کسی را با چراغ همراهی کردن.
=چراغواره
۱. نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مٲمور روشن کردن چراغها باشد. ۲. [منسوخ] مٲمور شهرداری که هنگام غروب چراغهای نفتی کوچهها و خیابانها را روشن میکرد.
چرا؛ چراگاه؛ علفزار: آن شنیدی که در ولایت شام / رفته بودند اشتران به چرام (سنائی۱: ۴۰۸).
۱. چراگاه؛ علفزار؛ جای چریدن حیوانات علفخوار. ۲. کاه. ۳. علف: چو حیوانیست مانده در بیابان / ز بخت بد نه آب و نه چرامین (شمس فخری: لغتنامه: چرامین)
گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزار برای چرا؛ به چرا واداشتن؛ وادار به چریدن کردن.
۱. ویژگی حیوانی که به چرا بردهشده. ۲. زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علفخوار چرا کرده و خورده باشند.
۱. دارای خوراک بسیار و فراخی عیش و نعمت. ۲. آنکه در ناز و نعمت باشد: لگدافکن مباش و دندانگیر / گر شدی یک دو روز چربآخور (شفایی: لغتنامه: چربآخور).
چربقامت؛ خوشقدوقامت؛ خوشاندام.
۱. چیرهدست؛ چابکدست؛ تردست؛ زبردست؛ جلد و چابک؛ کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد: سخن را نگارندۀ چربدست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی: ۱۰۳۸). ۲. هنرمند؛ شیرین& ...