۱. چرکین؛ چرکآلود؛ ریمآلوده. ۲. ویژگی زخمی که چرک داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
ریسمانی که با آن دستوپای چهارپایان را میبستند؛ پابند.
= چیدن: همی گل چدند از لب رودبار / رخان چون گلستان و گل در کنار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، همیچدیم گل آنگه که با نگهبان بود / کنون همینتوان چد که با نگهبان نیست (قطران: ۴۶).
۱. چیده. ۲. برگزیده؛ جداکردهشده
= چرخاب
۱. = چریدن ۲. چرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): علفچر. ۳. غذا خوردن انسان؛ چشیدن و خوردن انواع خوردنیها.
چربیای که روی شیر میبندد؛ سرشیر؛ خامه؛ قیماق.
=جرواسک
پولی که به درویش یا نقال میدهند؛ پولی که درویش یا نقال معرکهگیر از مردم میگیرد.
مانند چراغ؛ چراغمانند.
کسی را با چراغ همراهی کردن.
=چراغواره