= چهاربندی
فرهنگ فارسی عمید
= چهارشانه
= چهارشنبهسوری
چهارطبع
= چهارقب: هر شاهبیت من که در این طرز گفتهام / شاهان به گرد چارقب زر نوشتهاند (نظامقاری: لغتنامه: چارقب)، دامنآلوده مکن چارقب هستی را / جامهٴ عاریه را پا ...
= چهارمیخ: گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳: ۴۳۵)
آنکه در فکر چاره و علاج باشد.
چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
دانندۀ راه چاره و علاج؛ آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند؛ چارهشناس: بسا چارهدانا بهسختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱: ۱۴۰).
۱. ویژگی آنکه چاره و درمان دردی را بشناسد. ۲. ویژگی کسی که راه اصلاح امری را بداند.
کسی که از عهدۀ درمان دردی یا اصلاح امری برآید؛ چارهگر.
ویژگی کسی که با اندیشه و تدبیر دردی را درمان کند یا کاری را به سامان برساند؛ چارهساز؛ چارهکننده؛ چارهاندیش: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چارهگر از چارس ...