دادوقال؛ آشوب؛ جاروجنجال. * المشنگه راه انداختن (برپا کردن، درآوردن): [عامیانه] آشوب کردن؛ شلوغی راه انداختن؛ جاروجنجال برپا ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
نسخۀ دوم از هر نوشتهای؛ رونوشت.
دردناک؛ درددار؛ دردآور.
منت خدایراست؛ سپاس خدا را: المنةللّه که نمردیم و بدیدیم / دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم (سعدی۲: ۵۲۲).
مسابقۀ جهانی در یکی از رشتههای علمی که هر سال در یکی از کشورها برگزار میشود: المپیاد ریاضی، المپیاد ادبی.
ریشهای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گلهای سفید که در طب قدیم کاربرد داشته.
حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست میکنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته میشود؛ دستبند؛ دستیاره؛ دستبرنجن.
۱. در دل افکندن؛ تلقین کردن. ۲. (اسم) اندیشهای که بهصورت ناگهانی در ذهن بیاید. ۳. القای امری از جانب خداوند در دل انسان.
نیمهخدای مؤنث؛ ایزدبانو.
= لون
۱. وداع؛ بدرود. ۲. بدرود گفتن با مسافر.
= لوا