۱. بازی. ۲. بازیچه.
فرهنگ فارسی عمید
= ایلغار
= لغَز
نام حرف «ا» در الفبای فارسی. δ به سبب شکل آن شاعران قامت معشوق را در راستی به آن تشبیه میکنند: از همه ابجد بر میم و الف شیفتهایم / که به بالا و دهان تو الف ماند و میم (فرخ ...
= الفختن
مجموعۀ حروفی که در یک زبان برای نوشتن استفاده میشود. * الفبای ابتثی: الفبایی به ترتیب معمولی (ا، ب، ت، ث). * الفبای ابجدی: الفبای به ترتیب حروف ابجد.
= الفنجیدن
قصیده یا منظومهای در هزار بیت که در موضوعهای مختلف گفته شده باشد: الفیهٴ ابن معطی در نحو، الفیهٴ ابن مالک در نحو.
در مقام شک و تردید در درست یا نادرستی گفته و مطلبی گفته میشود. * اللـهاعلم بالصواب: خدا داناتر است به حق و راستی.
۱. [عامیانه] مال خداداده. ۲. [قدیمی] خداداد. ۴. [قدیمی] آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند.
دادوقال؛ آشوب؛ جاروجنجال. * المشنگه راه انداختن (برپا کردن، درآوردن): [عامیانه] آشوب کردن؛ شلوغی راه انداختن؛ جاروجنجال برپا ساختن.