۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال. ۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت. * پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر. * پیر خرابات: (تصوف) [ق ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. = پیراستن ۲. پیراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بوستانپیرا، پوستپیرا، ناخنپیرا.
سال پیش از پارسال؛ دو سال پیش از امسال؛ پیرارسال: شدت پار و پیرار و امسالت اینک / روش بر ره پار و پیرار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵).
۱. برش دادن. ۲. تراش دادن. ۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد ب ...
نوعی نان شیرینی.
= هرم
زمان پیری؛ روزگار پیری: گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیرانسال (ناصرخسرو: لغتنامه: پیرانسال).
روزگار پیری؛ سر پیری: به پیرانسر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بیسپاه (فردوسی: ۴/۱۱۵).
۱. مربوط به پیران. ۲. آنچه درخور پیران است. ۳. (قید) به روشی که از پیران انتظار میرود: جهان بر جوانان جنگآزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵: ۸۲۵). ۴. پیر.
= پیراهن
= پیرایش
۱. جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن میکنند. ۲. جامۀ نازک و بلند زنانه. * پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: [قدیمی، مجاز] دادخواهی کردن. δ در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیده ...