= بجول
فرهنگ فارسی عمید
۱. افسردهکننده. ۲. رنجهکننده.
۱. پژمرده. ۲. افسرده. ۳. ‹ژولیده› درهمشده؛ پریشان؛ ژولیده: صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلفپژولیده و ناشستهروی (سنائی۲: ۵۱۴).
۱. تحقیق علمی. ۲. جستجو. ۳. (حقوق) رسیدگی مجدد به حکمی که در دادگاه بدوی صادر شده بهجهت اعتراض محکوم؛ رسیدگی استینافی. ۴. [قدیمی] مؤاخذه؛ بازخواست.
کسی که از او شکایت شده.
چرکین؛ شوخگن؛ چرکآلود؛ پلید؛ پژاگن.
آهنگ یا لفظی که چوپان با آن بز را پیش خود بخواند و نوازش کند: نشود دل به حرف قرآن به / نشود بز به پژپژی فربه (سنائی: لغتنامه: پژپژ).
یک طرف قاب یا بُجول که با آن قمار میکنند.
۱. = پوز ۲. ریخت و شکل کسی؛ ظاهر شخص.
۱. گیجی؛ سرگشتگی. ۲. افسردگی. ۳. نومیدی.
۱. صبح زود؛ سحر. ۲. (قید) هنگام سحر.
= پیه