۱. پوسیده شدن. ۲. پوده شدن چیز کهنه. ۳. پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان: تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاکاندرون استخوان (فردوسی: لغتنامه: پوسیدن).
فرهنگ فارسی عمید
۱. = پوشیدن ۲. پوشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جُرمپوش، خطاپوش. ۳. پوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنپوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاهپوش. ۴. (اسم) [قدیمی] پوشش؛ پوشاک؛ جا ...
۱. جامه به تن کسی کردن. ۲. در پرده کردن؛ پنهان ساختن. ۳. پردهپوشی کردن. ۴. روپوش روی چیزی کشیدن.
کسی که روی چیزی را بپوشاند.
پارچهای که از آن شال سر و کمر میساختهاند: تا چند کنی پوش ز پوشی کسان / از جامهٴ عاریت نشاید برخورد (نظام قاری: لغتنامه: پوشی).
۱. در بر کردن؛ جامه بر تن کردن. ۲. نهفتن و پنهان کردن. ۳. چیزی را در پرده نگه داشتن.
۱. جامه؛ لباس؛ پوشاک. ۲. ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود؛ سزاوارِ پنهان کردن.
روپوشیده؛ روپنهانکرده؛ نقابدار؛ مستور؛ پوشیدهرخ؛ پوشیدهروی.
۱. حالت هرچیز پوشیده. ۲. مستوری.
۱. جامه. ۲. پرده. ۳. سرپوش چیزی. ۴. غلاف. ۵. کپسول.
آنکه پول بسیار دارد؛ ثروتمند.
آنکه در جمع کردن پول حریص باشد؛ پولدوست.