لبخندی که از روی تحقیر و استهزا به کسی بزنند؛ لبخند مسخرهآمیز.
فرهنگ فارسی عمید
۱. اعتذار. ۲. خواهشگری. ۳. شفاعت.
۱. مالش دادن پوز. ۲. [مجاز] تنبیه کردن کسی با دشنام، کتک، یا جریمه.
۱. مثبت. ۲. (هنر) در عکاسی، اسلایدی که به قسمتهای تیره و روشن آن با قسمتهای تیره و روشن عکس، مطابق باشد.
آنچه پوسیده کرده باشند.
۱. کسی که پوست خر مرده را بکَنَد. ۲. [مجاز] طماع؛ خامطمع.
قطعهای از پوست یا چرم؛ پارۀ پوست؛ تکۀ پوست.
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات را میکَنَد؛ سلاخ.
پوستپیرا؛ دباغ.
دباغی.
۱. پوست کوچک. ۲. پوست نازک. ۳. هرچیز پوستمانند. ۴. هرچیز ریز شبیه پوست. ۵. پولک ریز و نازک.
۱. پوست زیر دنبۀ گوسفند. ۲. پوست دنبۀ گوسفند که پشکل از آن آویخته باشد: دوستی کز پی پیاله کنند / بدل دنبه پوستگاله کنند (سنائی: مجمعالفرس: پوستگاله).