ظرف سوراخسوراخ یا سبد که پنیر را در آن بگذارند تا آبش برود.
فرهنگ فارسی عمید
= فلاخن
صدای جوشیدن و غلغل زدن مایعی غلیظ مانند آش و آبگوشت در دیگ.
۱. گندیده. ۲. تخممرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد.
۱. پلغپلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ. ۲. بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم.
۱. خاک: کجا تور و کجا ایرج کجا سلم / اجل پاشید بر رخسارشان پلم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: پلم). ۲. گَرد. ۳. کاجیره.
۱. بهانه. ۲. تهمت. ۳. دروغ. ۴. اضطراب.
حیوانی گوشتخوار و قویجثه از تیرۀ گربهسانان، نظیر شیر و ببر و بسیارچابک و درنده. پوستش سفید و دارای خالهای سیاه. در کوههای آسیا و افریقا زندگی میکند.
= فرنجمشک
۱. مانند پلنگ. ۲. (صفت) مانند پوست پلنگ.
۱. مربوط به پلنگ. ۲. شبیه پوست پلنگ: لباس پلنگی. ۳. (حاصل مصدر) [قدیمی] تندی و خشمگینی.
موی سر: بر پلهٴ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱: ۴۸).