= پشکل
فرهنگ فارسی عمید
= بشکلیدن
کسی که از کاری که کرده شرمگین و ناخشنود باشد و نخواهد آن کار را تکرار کند: پشیمان شد از کرده و خوی زشت / بفرمود بر سنگ گورش نبشت (سعدی۳: ۴۹۸).
ندامت؛ انفعال؛ پشیمان بودن: از آن آتش برآمد دودت اکنون / پشیمانی ندارد سودت اکنون (نظامی۲: ۱۹۴). * پشیمانی خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمانی؛ پشیمان شدن. * پشیمانی گرفتن: (مصدر لازم) [ ...
پفکرده؛ ورمکرده؛ آماسیده؛ پُرباد.
بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند؛ پف.
۱. مرد سست، تنبل، بیعرضه، و بیکفایت. ۲. بیرگ؛ بیغیرت.
قطعۀ زمینی که برای زراعت آماده کرده و کنارههای آن را اندکی خاک ریخته و بالا آورده باشند؛ پُلوان؛ کرت.
فلسفۀ منسوب به افلاطون شامل فلسفۀ علوم و متافیزیک و سیاست.
۱. مادهای از جنس سلولوئید و لاستیک که آن را بهصورت مایع در قالب میریزند و اشیای مختلف از آن میسازند. ۲. هر مادۀ شکلپذیر که قابل قالبریزی باشد.
= بلارک
۱. لوح فلزی که روی آن شماره یا نامی را بنویسند و بر در خانه یا بهوسیلۀ نقلیه یا دیوار نصب کنند. ۲. قطعهای کوچک از فلز قیمتی مانند طلا یا نقره که دارای نقش است و با زنجیر به گر ...