عمهزادۀ مذکر؛ پسرخواهرِ پدر.
فرهنگ فارسی عمید
پسرو؛ پسربچه؛ پسر کوچک.
= پسرخوانده
۱. مربوط به پسر. ۲. ویژگی کسی که به فرزند پسر علاقۀ بیشتری دارد.
۱. = پسندیدن ٢. (اسم مصدر) قبول کردن؛ انتخاب کردن. ٣. (اسم) سلیقه. ٤. (صفت) دلخواه. ٥. (صفت) پسندکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودپسند، دشوارپسند. ٦. (صفت) قبولشده توسطِ؛ ...
۱. چیزی یا کسی را خوش داشتن و پذیرفتن؛ پسند کردن. ۲. برگزیدن. ۳. [قدیمی] جایز دانستن.
چوبی که پشت در بیندازند که در باز نشود.
۱. آخرین. ۲. (اسم) وقت بین عصر و مغرب. ۳. [مقابلِ پیشین] بعد از دیگری؛ عقبتر. ۴. (اسم) عصر.
جغد؛ بوم.
۱. بیرون چیزی و بالای چیزی. ۲. عقب؛ دنبال. ۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد. ۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر. ۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم. ۶. یار؛ یاور؛ پناه. ...
آنکه پشت خود را خم کرده یا غوز درآورده؛ خمیدهپشت؛ گوژپشت. * پشتخمپشتخم: نوعی راه رفتن با پشت خمیده برای پنهان بودن از چشم دیگران.
دسیسهکاری؛ حقهبازی؛ حیلهگری؛ مکر؛ حیله.