بلیت؛ ورقۀ جواز.
فرهنگ فارسی عمید
جای روبهآفتاب؛ آفتابگیر.
پارچۀ ضخیم به اندازۀ لحاف که از پشم یا پنبه بافته میشود و بیشتر در موقع خواب روی خود میاندازد.
۱. تهی؛ خالی. ۲. برهنه؛ لخت.
آهنگ یا لفظی که با آن حیوانی را رم بدهند.
رخت: گر موجخیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رختوپخت خویش (حافظ: ۵۸۸).
۱. قابل پختن؛ درخور طبخ. ۲. غذای پخته.
= بخس۲
= بخسانیدن
کاه جو یا گندم که هنوز کوبیده و خرد نشده باشد؛ ساقههای خشکشدۀ جو یا گندم؛ کاه درشت.
= پخپخو
۱. چادری که هنگام تکان دادن درخت میوهدار زیر آن میگیرند تا میوهها در آن بریزد. ۲. چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند میکنند تا آنچه نثار میشود در آن ...