= پاکمغز
فرهنگ فارسی عمید
"
۱. = پاییدن ۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپای.
بافنده؛ جولاه؛ جولاهه؛ نساج: کشاورز و آهنگر و پایباف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).
= پابست: اول اندیشه وآنگهی گفتار / پایبست آمدهست و پس دیوار (سعدی: ۵۶)، خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبست ویران است (سعدی: ۱۵۰).
= پابند
۱. تله؛ دام. ۲. نوعی دام که از موی دُم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند. ۳. مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند. ۴. [مجاز ...
= پاشیب
۱. = پاافزار ۲. چکمه.
= پاکشان
= پار۱