۱. پاکیزهشده. ۲. سترده؛ زدوده؛ محوشده.
فرهنگ فارسی عمید
پاکسرشت؛ پاکنهاد.
آنکه عقیدۀ راست و درست دارد؛ پاکاندیشه؛ پاکرای.
نیکنام؛ خوشنام.
پاکگوهر؛ پاکزاد؛ نجیب؛ اصیل.
آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند.
یزدان پاک؛ خداوند.
شغل و عمل پاکار.
= غازایاقی
= یاکند
انسان یا حیوان که پاهایش کوتاه باشد؛ پاچهکوتاه.