سرگین خشکشدۀ گاو؛ تاپال؛ تپاله؛ پاوچک؛ غوشا؛ غوشاک.
فرهنگ فارسی عمید
۱. تُنُکۀ زنانه که سر پای آن را چین داده باشند. ۲. دامن چیندار.
۱. آزار؛ مالش: پاسار میکند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷). ۲. پامال.
۱. کسی که همهچیز خود را از دست داده. ۲. آنکه در قمار تمام دارایی خود را باخته باشد.
پاکیزهبوم؛ سرزمین پاک؛ خاک پاک؛ زمین مقدس.
۱. آنکه با نظر پاک بنگرد؛ پاکبیننده؛ نیکبین. ۲. آنکه به کسی یا امری بدگمان نباشد.
پاکاندرون؛ پاکباطن؛ پاکنهاد.
درستکار.
نیکورو؛ زیبا؛ پاکچهر.
زن پاک؛ زن پاکدامن؛ زن عفیف.
۱. پاکیزهسرشت؛ پاکنهاد؛ پاکطینت ۲. اصیل؛ نجیب.
۱. پاکیزهشده. ۲. سترده؛ زدوده؛ محوشده.