= پاسپار
فرهنگ فارسی عمید
= گذرنامه
= باسک
پایور شهربانی، مانند سرهنگ ارتش.
۱. پاس دادن؛ نگهبانی کردن. ۲. (مصدر متعدی) پاس داشتن؛ رعایت کردن. ۳. مصدر متعدی) لمس کردن.
۱. = پاشیدن ۲. پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپاش، عطرپاش، گلابپاش، گهرپاش. ٣. (اسم مصدر) [قدیمی] پاشیدن. * پاش دادن: (مصدر متعدی) پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و د ...
در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده میشد و از القاب رسمی بود.
۱. پله. ۲. پلکان آبانبار. ۳. پلکانی که از آن به محلی در زیرزمین بروند.
پای شیر آبانبار؛ گودالی که زیر شیر آبانبار درست میکنند.
= پارینهسنگی
۱. ستون بزرگ. ۲. شاهتیر سقف.
۱. آلودگی: چو پا لغز و پالاش دارد گِلَت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو: رشیدی: پالاش). ۲. آلوده شدن پا به گلولای.