۱. سنگینی. ۲. [مجاز] سنگین و باوقار بودن. ۳. [مجاز] بردباری. ۴. (پزشکی) [قدیمی] سنگینی گوش و کری.
فرهنگ فارسی عمید
۱. واقعه؛ حادثه. ۲. کارزار؛ جنگ.
۱. (فقه، حقوق) آنچه کسی از ثروت خود جدا میکند که در کارهای عامالمنفعه از آن استفاده میکنند. ۲. اندکی درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن. ۳. (فقه، حقوق) حبس عین مل ...
درخت مقل؛ نوعی درخت خرمای هندی.
آنچه با آن آتش روشن میکنند؛ آتشگیره؛ فروزینه.
۱. افتادن. ۲. فرود آمدن. ۳. قرار گرفتن. ۴. واقع شدن. ۵. (ادبی) مکتبی در شعر فارسی قرن دهم که ویژگی عمدۀ آن بیان واقعیت و پرهیز از اغراقهای شاعرانه بود؛ واسوخت.
وقود؛ آتشگیره؛ هیزم.
۱. محبت؛ دوستی. ۲. [قدیمی] قرابت؛ خویشی. ۳. [قدیمی] یاری. ۴. [قدیمی] ملک؛ پادشاهی.
= والانه
= ورتیج: پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو: لغتنامه: ولج).
ولخرج بودن و پول خود را بیهوده خرج کردن.
۱. زنازاده؛ حرامزاده؛ خشوک؛ سنداره؛ سندره. ۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] کرم شبتاب که به اعتقاد قدما با طلوع ستارۀ سهیل میمیرد.