۱. انجام دادن، کردن، داشتن، و مانند ان (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کینه ورزیدن، عشق ورزیدن. ۲. [قدیمی] انجام دادن؛ بهکار بستن. ۳. [قدیمی] کسب کردن؛ بهدست آوردن. ۴. [قدیمی] پردا ...
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته میشود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون میآید که در رنگرزی به کار میرود.
وظیفه؛ مستمری؛ جیره: خدایا تویی جمله را دستگیر / ورستاد جودت ز ما وامگیر (ابوشکور: مجمعالفرس: ورستاد).
شکست خوردن در معامله؛ واماندن در کسب و تجارت؛ ورشکسته شدن؛ زیان دیدن.
۱. گرداب؛ منجلاب. ۲. جای خطرناک. ۳. محل هلاک. ۴. هر امری که نجات از آن دشوار باشد.
برانگیختن؛ برشورانیدن؛ تحریک کردن.
فرشتۀ فتح و پیروزی که مورد ستایش پادشاهان ساسانی بوده و در جنگها از او طلب یاری میکردند؛ بهرام.
= آروغ
ویژگی کودکی که دچار مرگ ناگهانیشده. δ در خطاب به کودکی که همه را آزار میدهد یا نفرینی دربارۀ فردِ جوان به کار میرود.
= کرکس: بهجای مشک نبویند هیچکس سرگین / بهجای باز ندارند هیچکس ورکاک (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۳).
برکشیدن؛ بالا کشیدن.
اریب؛ کج؛ ناراست: توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).