۱. آتش؛ فروغ و تابش و شعلۀ آتش: آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی: مجمعالفرس: وراغ). ۲. روشنی؛ فروغ.
فرهنگ فارسی عمید
۱. برانداز؛ بازدید. ۲. تخمین. * ورانداز کردن: (مصدر متعدی) ۱. دید زدن. ۲. اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن؛ برآورد کردن.
ارج؛ ارزش.
۱. زشتی. ۲. بیمقداری؛ پستی.
کسی که چیزی را بردارد و فرار کند.
کارگری که زیردست استاد کار میکند؛ دستیار؛ معاون.
۱. گاو نر مخصوص شخم زدن زمین. ۲. (صفت) [قدیمی] نر (گاو): گاو ورزا.
۱. کار پیاپی. ۲. پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت. ۳. حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات؛ هرگونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی بهتنهایی یا ...
محلی که در آن کُشتی میگرفتند؛ زورخانه.
ورزشکننده؛ ورزشکار.
= ورزگار
= ورزا