در حال اندوه میگویند؛ افسوس.
فرهنگ فارسی عمید
پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ پنبه زدن.
= بادرنگ
= بادیان
۱. چوببستی که تاک انگور را روی آن میخوابانند؛ آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان میکنند: همه وادیج پرانگور و همه جای عصیر / رنج ورزید کنون بربخورد برزگرا (شاکر: شاعرا ...
۱. [مجاز] مطّلع؛ آگاه؛ باتجربه. ۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست. ۳. (صفت، اسم) [مجاز] مهمان. ۴. [مقابلِ صادر] [ق ...
= برغ
۱. بند؛ ریسمان. ۲. گلیم.
آزاد شدن؛ خلاص شدن.
ورم و برجستگی سیاهرگ یا عروق لنفاوی بهخصوص در پاها.
پس زدن؛ رد کردن.
= واخورده