حشرات زهردار و موذی.
فرهنگ فارسی عمید
مجرا یا منفذی در سقف یا دیوار اتاق که هوا از آن داخل و خارج شود.
دستورز؛ پیشهور؛ صنعتگر.
۱. لتۀ سوخته که روی سنگ آتشزنه بگذارند و چخماق بزنند تا آتش بگیرد؛ آتشگیره. ۲. جامهای که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد.
کجاوه؛ پالکی روپوشدار.
دومین کلمۀ مصنوعی از کلمات ابجد.
کسی که هردم هوسی بکند.
۱. ربایندۀ هوش و عقل؛ بیهوشکننده. ۲. [مجاز] آنکه یا آنچه بهسبب زیبایی خود هوش و عقل از سر انسان ببرد.
باهوش؛ زرنگ؛ هوشیار.
بهروش هوشیاران؛ مانند هوشیاران.
۱. زیرکی. ۲. آگاهی؛ بیداری.
چیزی که بیم و هراس در انسان پدید آورد؛ پربیموترس؛ خطرناک.