او، در اشاره بهذات باریتعالی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. (شیمی) گازی بیرنگ و بیبو و بیطعم، مرکب از یکپنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت بهعلاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فرا&zwnj ...
۱. میل نفس؛ هوس. ۲. [مجاز] قصد؛ نیت. ۳. [مجاز] آرزو. ۴. [قدیمی، مجاز] محبت.
۱. [مجاز] مشتاق؛ آرزومند: هواخواه توٲم جانا و میدانم که میدانی / که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی (حافظ: ۹۴۶). ۲. [مجاز] حامی؛ طرفدار؛ کسی که ا ...
۱. مشتاق. ۲. عاشق. ۳. طرفدار؛ هواخواه.
۱. آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد؛ آوار. ۲. صدای فروریختن سقف یا بنا. ۳. دادوفریاد؛ جاروجنجال. * هوار کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] داد کشیدن؛ جاروجنجال کردن. * هوار زد ...
موجودی که برای زنده ماندن احتیاج به اکسیژن هوا دارد.
حشرات زهردار و موذی.
مجرا یا منفذی در سقف یا دیوار اتاق که هوا از آن داخل و خارج شود.
دستورز؛ پیشهور؛ صنعتگر.
۱. لتۀ سوخته که روی سنگ آتشزنه بگذارند و چخماق بزنند تا آتش بگیرد؛ آتشگیره. ۲. جامهای که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد.
کجاوه؛ پالکی روپوشدار.