آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود.
فرهنگ فارسی عمید
نشان دادن هنر خود.
باهنر؛ هنرمند؛ دارای هنر.
۱. هنرمند. ۲. کسی که در یکی از فنون هنری، مانند نقاشی، موسیقی، یا تئاتر استاد باشد. ۳. کسی که در سینما، تئاتر، یا آثار تلویزیونی بازی میکند؛ آرتیست.
شغل و عمل هنرپیشه.
آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده میشود.
۱. جمعیت مردم؛ معرکه. ۲. فریاد و غوغا؛ هیاهو. ۳. وقت؛ زمان. * هنگامه کردن: (مصدر لازم) غوغا کردن؛ فتنه و آشوب برپا کردن.
۱. جنگجو. ۲. ماجراجو. * هنگامهطلب.
کسی که معرکه برپا کند؛ معرکهگیر.
گوارا باد برتو: سخن این به آن هنیئاًلک / پاسخ آن به این که بادت نوش (هاتف: ۴۹).
گوارا و طیب.
صدا؛ آواز؛ فریاد؛ بانگ. * هو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] ۱. سر و صدا راه انداختن. ۲. کسی را با جاروجنجال بدنام و بیآبرو کردن.