۱. = هنجیدن ۲. هنجنده؛ کشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کمندی عدوهنج از بهر کین / فروهشته چون اژدهایی ز زین (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).
فرهنگ فارسی عمید
تنبل؛ بیکاره؛ کاهل: در دنیا سخت سختی و در دین / بس سست و میانهکار و هنجامی (ناصرخسرو: لغتنامه: هنجام).
= برغست۱
کشیدن؛ برکشیدن؛ بیرون کشیدن؛ برآوردن. * برهنجیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کشیدن؛ گستردن: چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بی& ...
در فوتبال، برخورد دست هریک از بازیکنان، غیر از دروازهبان، به توپ که خطا محسوب میشود.
۱. هندی؛ اهل هند. ۲. (اسم) دین رایج در هند با خدایان متعدد که معتقد به حلول و تناسخ است و موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتار آن در زندگی پیشین میداند؛ هندوئیسم. ۳. (اسم) هریک از پ ...
= هندو
۱. از مردم هند؛ هندی. ۲. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است.
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی، و امثال آنها تعلیم داده میشود.
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود.
نشان دادن هنر خود.
باهنر؛ هنرمند؛ دارای هنر.