همصحبت؛ همسخن.
فرهنگ فارسی عمید
دو یا چند تن که دارای یک کنیه باشند.
دو یا چند تن که از یک گروه و دسته باشند.
۱. آمار؛ شمار. ۲. عدد و حساب. ۳. (قید) = همواره
= همواره
حریف؛ همنبرد؛ نسبت دو نفر با هم که با یکدیگر نبرد کنند؛ هماویز.
همه؛ کل.
= همایون
آنکه دیدارش خجسته است؛ فرخلقا.
۱. شریک؛ حریف. ۲. همتا.
۱. قصد. ۲. اراده و عزم قوی. ۳. بلندطبعی.
۱. مثل؛ مانند. ۲. شریک. ۳. همجنس؛ برابر. ۴. همسر.