کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد؛ همبستر؛ همرختخواب: نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو همجامه گردد شود جامهکن (نظامی۵: ۸۲۳).
فرهنگ فارسی عمید
آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد؛ یکجنس.
زنی که با شوهر خود در یک بستر میخوابد؛ همبستر.
۱. همقدم. ۲. همسر؛ برابر.
دو یا چند تن که دارای یک رٲی و عقیده باشند. همداستان؛ یکدل.
کسی که با دیگری در یک مقام و پایه قرار دارد.
هماهنگ؛ یکجهت؛ متقارب.
۱. دو چیز که به یک رنگ باشند. ۲. [مجاز] همتا؛ همانند.
۱. باهمرونده؛ همراه. ۲. همسفر.
۱. کسی که در کنار دیگری و زانوبهزانوی او نشسته باشد: دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست (سعدی۲: ۳۶۱). ۲. (اسم، صفت) همنشین. ۳ ...
= باجناغ
متفق در سخن و گفتگو؛ همصحبت؛ همکلام؛ همزبان؛ همآواز.