همهکس.
فرهنگ فارسی عمید
هرکس؛ هرشخص.
۱. هروقت؛ هرزمان. ۲. (حرف، قید) اگر؛ چنانچه.
۱. همیشگی. ۲. ابدی: ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی / با فزونیّ و کمی مر هرگزی را کی سزی؟ (ناصرخسرو: ۴۱۹).
= اهریمن
۱. (ریاضی) عدد اصلی برابر با ده صدتا؛ عدد «۱۰۰۰». ۲. یک ریال. ۳. [قدیمی] نوعی بلبل؛ هزارآوا؛ هزاردستان؛ هزاران.
۱. بسیارزیاد: هزاران سرِ مردمِ بیگناه / بدین گفتهات گشت خواهد تباه (فردوسی: ۲/۳۴۹حاشیه). ۲. = هزار
نوعی جعبه که چندین خانه داشته و در آن اسباب سفر میگذاشتهاند.
= هزارلا
۱. فتنهها و حوادثی که مردم را به جنبوجوش بیاورد: روارو برآمد ز راه نبرد / هزاهز درآمد به مردان مرد (نظامی۵: ۸۳۵). ۲. جنگها؛ شداید.
جنبش؛ تکان.