نام حرف «ن».
فرهنگ فارسی عمید
کنون؛ اکنون؛ حالا: مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی: ۲۶۲).
گودی در چانۀ کودک.
۱. (تصوف) سالک مبتدی. ۲. [قدیمی، مجاز] تازهعاشق.
۱. آنکه چیزی نو بیاورد. ۲. (ادبی) شاعری که به سبک نو شعر بگوید.
۱. جوان؛ نوجوان. ۲. (اسم) [مجاز] پهلوان کوچک یا تازهکار. ۳. (اسم) (ورزش) ورزشکاری که در ورزشهای باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش میکند.
= فوژان
۱. خدمتکار مرد؛ مستخدم؛ چاکر. ۲. [قدیمی] سپاهی.
لرزیدن؛ جنبیدن.
نویسنده.
تازه؛ نو.
عشقه؛ لبلاب.