= نقیب
فرهنگ فارسی عمید
۱. کندهکاری و نقاشی کردن بر روی چیزی. ۲. (موسیقی) با انگشت بر سازهای موسیقی نواختن.
به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توٲم با فشار آنها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا؛ بشکن.
سفید مانند نقره؛ به رنگ نقره.
۱. آنکه مفتول یا پولک نقره بر اشیا نصب میکند. ۲. (صفت مفعولی) چیزی که بر آن مفتول یا پولک نقره کوبیده باشند.
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند؛ نقاش.
آنکه نقشه میکشد؛ کسی که نقشۀ جایی یا چیزی را رسم میکند.
۱. عیب. ۲. کمی؛ کاستی.
۱. کمی؛ کاستی. ۲. (صفت) [قدیمی] کم؛ ناقص. ۳. (اسم) [قدیمی] زیان.
۱. شکستن عهدوپیمان. ۲. شکستن. ۳. ویران کردن.
= نقطه: بلاغت نگه داشتندیّ و خط / کسی کاو بُدی چیرهتر یک نقط (فردوسی: ۶/۲۱۵).
۱. جا؛ محل. ۲. (ادبی) علامتی ریز و خالمانند در زیر یا روی برخی حروف الفبا، مثل نقطۀ روی «خ». ۳. (ادبی) علامتی ریز و خالمانند در انتهای جملۀ نوشتاری. ۴. (ریاضی) محل برخورد دو ...