کلام صریح و آشکار که جز یک معنی از آن استنباط نشود؛ کلام معتبر.
فرهنگ فارسی عمید
۱. برپا کردن؛ برقرار کردن. ۲. گماشتن.
مورد نظر؛ مد نظر.
پیرو دین مسیح؛ مسیحی؛ عیسویمذهب.
مسیحیت؛ دین نصاری.
نیمدایرهای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم میشود و در همۀ کرۀ زمین مساوی هستند.
۱. پیکان؛ سرنیزه. ۲. تیغۀ کارد یا شمشیر.
۱. بهره؛ حظ. ۲. بخت و اقبال.
آنکه گوش به نصیحت بدهد؛ نصیحتشنو؛ پندشنو.
۱. تروتازه و شاداب شدن. ۲. شادابی و خرمی گیاه یا درخت.
در تیراندازی، مقابله کردن و دفاع کردن.
کسی که خوب سخنرانی میکند؛ سخنور.