۱. هموار؛ صاف؛ ساده: نسو بود ازآن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸). ۲. لطیف و نازک.
فرهنگ فارسی عمید
جاییکه در آن انگور را فشار دهند و آب آن را بگیرند؛ چرخشت.
۱. ‹نرسک، نرسنگ› عدس. ۲. خارخسک: آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۶).
عبادت کردن؛ پرستش کردن.
فراموششده.
فراموش کردن؛ فراموشی.
دنیا و آخرت.
۱. نشاندن؛ نشانیدن. ۲. جا دادن: به فرِّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت (فردوسی: ۱/۴۴).
نشاختن؛ نشاندن: هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی: ۳۹۳)، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو: ۲۲۷).
تکهای پارچه که برای خشک کردن آب و رطوبت چیزی به کار ببرند؛ رومال؛ دستمال.
دیوانگی.
۱. سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر؛ ترشح. ۲. (صفت) [قدیمی] سست و پژمرده. ۳. شکستگی و خرابی. ۴. [قدیمی] خراب؛ ضایع. * نشت کردن: (مصدر لازم) ۱. آب پس دادن ظرف شکسته. ۲. سرایت آتش ...