کسی که پول به نزول بدهد؛ رباخوار.
فرهنگ فارسی عمید
= نَسَر
لاشه؛ مردار: نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشتبهرام: معین: نسا).
کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را میداند؛ نسبشناس؛ عالِم به انساب.
= ناسک
۱. نژاد. ۲. قرابت خویشی؛ خویشاوندی.
= نسترن
۱. بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن. ۲. دانه را با غربال بیختن و پاک کردن. ۳. پراکنده ساختن باد خاک را.
۱. هموار؛ صاف؛ ساده: نسو بود ازآن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸). ۲. لطیف و نازک.
جاییکه در آن انگور را فشار دهند و آب آن را بگیرند؛ چرخشت.
۱. ‹نرسک، نرسنگ› عدس. ۲. خارخسک: آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۶).
عبادت کردن؛ پرستش کردن.