گریستن.
فرهنگ فارسی عمید
گرو و شرطبندی در بازی یا قمار.
۱. نم؛ شبنم. ۲. باران. ۳. گیاه تازه. ۴. خاک نمناک. ۵. بخشش و دهش. ۶. بخور.
فرومایگی؛ ناکسی؛ خواری.
نرخ چیزهایی را معین کردن؛ نرخ بستن؛ تعیین نرخ کردن.
۱. نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس میباشد؛ تختهنرد. ۲. [قدیمی] تنۀ درخت؛ ساقۀ درخت: ز خاکی که خون سیاوش بخورد ...
۱. پرستار. ۲. پرستار بچه.
۱. دارای حالت کوبیده، بیخته، و آردمانند. ۲. [مقابلِ سفت و سخت] ملایم. ۳. صاف؛ هموار. ۴. لطیف. ۵. [مجاز] آهسته و آرام. ۶. [قدیمی، مجاز] آسان. * نرم کردن: (مصدر متعدی) ۱. کوبیدن چیزی ...
داخلیترین پرده محافظ مغز؛ امالرقیق
۱. شخص کمزور. ۲. فروتن و فرمانبردار.
نرمنرم؛ آهستهآهسته.
فروتن و فرمانبردار.