۱. شکارچی. ۲. (اسم) (موسیقی) از الحان سیگانۀ باربد: چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴: ۱۸۱).
فرهنگ فارسی عمید
= نخجل
بز نری که پیشاپیش گلۀ گوسفند حرکت کند؛ پیشروی گله؛ نهاز: داعی عدل ملکپرور او / گرگ را داده منصب نخراز (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۷).
نخستین فرزند؛ فرزند ارشد.
جایی که درخت خرما بسیار باشد.
۱. جبان؛ ترسو. ۲. ضعیف. ۳. متکبر.
۱. زردِ کمرنگ، مثل رنگ نخود. ۲. (صفت نسبی) به رنگ نخود. ۳. (صفت نسبی) شبیه یا بهاندازۀ نخود. ۴. (صفت نسبی) [مجاز] خُرد؛ ریز؛ کوچک.
گردویی که پوست سخت داشته باشد: گرچه سختی چو نخلکه مغزت / جمله بیرون کنم به چارهگری (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۹۰).
۱. کمینگاه؛ نخیزگاه. ۲. تخمدان. ۳. جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جابهجا کنند.
حلاج؛ پنبهزن.
پشیمان شدن؛ پشیمانی؛ اندوه و افسوس. * ندامت خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمان شدن و افسوس خوردن. * ندامت کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمانی کشیدن؛ پشیمانی بردن.
۱. تر شدن؛ تری؛ نمناکی. ۲. شادابی؛ طراوت.