۱. ایمان نیاوردن. ۲. پیروی نکردن.
فرهنگ فارسی عمید
آنکه نگزد؛ آنکه آزار نرساند: چه خوش داستانی زد آن هوشمند / که بر ناگزاینده نآید گزند (نظامی۵: ۸۷۳).
ناگزیر؛ ناچار؛ ضروری: باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری: ۱۳۰).
۱. غفلتاً؛ بیخبر. ۲. بیوقت؛ سرزده؛ ناگاه. * ازناگهان: [قدیمی] ناگاه؛ ناگهان؛ غفلتاً: برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی: ۲/۲۵۴).
۱. [مجاز] مطابق میل نبودن؛ سختی؛ دشواری: با کمال ناگواریها گوارا کرده است / محنت امروز را اندیشهٴ فردای من (صائب: لغتنامه: ناگواری). ۲. بدهضم بودن غذا.
۱. (زیستشناسی) لولهای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به ششها میرساند؛ گلو؛ حلقوم؛ قصبةالریه. ۲. (موسیقی) [قدیمی] یکی از آلات موسیقی ...
= نیانبان
چیزی که پیدا نشود؛ ناپیدا؛ پیدانشدنی؛ نادر؛ نایافت.
کسی که به نیابت از طرف متولی موقوفهای، امور موقوفه را اداره کند.
۱. آتش برافروخته. ۲. [مجاز] فتنۀ برپاشده. ۳. [مجاز] کینه و دشمنی.
هریک از لولههای بسیار باریک که در داخل ریه در انتهای نایژه قرار دارند.