کسی که در نیروی دریایی خدمت میکند و درجۀ او مطابق درجۀ استوار در نیروی زمینی است.
فرهنگ فارسی عمید
۱. خم کردن؛ خم دادن. ۲. مانده کردن؛ خسته کردن.
ناوردخواه؛ جنگجو.
کشتی جنگی تندرو که کشتیهای اژدرافکن دشمن را تعقیب میکند و خودش هم دارای دستگاه اژدراندازی است.
ظرف چوبی که در آن گل یا خاک میریزند و به پای ساختمان میبرند.
کارگر ساختمانی که ناوه را حمل میکند.
ناو کوچک؛ کشتی کوچک جنگی.
کشتیهای جنگی.
سرباز نیروی دریایی.
ناپرهیزکار؛ بیعفت.
آنکه رای و تدبیرش درست نباشد؛ بداندیشه؛ [قدیمی، مجاز] بداندیش.
۱. ناپاینده؛ ناپایدار. ۲. بیتاب؛ بیطاقت.