قوهای که موجب رشد و نمو میشود.
فرهنگ فارسی عمید
۱. نمکنشناس؛ حقناشناس؛ نمکبهحرام. ۲. [قدیمی] بخیل؛ دونهمت.
کسی که نان میپزد و میفروشد؛ نانفروش.
۱. محل پختن و فروختن نان: دکان نانوایی. ۲. صنف نانوا.
بنه؛ بار درخت بنه؛ بطم؛ حبةالخضرا.
آنکه گوش به پند و اندرز ندهد؛ نافرمان.
۱. ناشنیده؛ بیخبر. ۲. (قید) ناگهان.
برادران و نزدیکان و نوکران مرد که برای او قیام کنند؛ ناهضةالرجل.
بیهمتا؛ بیمانند؛ بینظیر.
غافل؛ بیخبر؛ بیخرد.
نهیکننده؛ بازدارنده.
۱. (نجوم) = زهره ۲. در ایران قدیم، ایزد بانوی آبها بوده.