۱. مقیاس؛ معیار. ۲. [جمع: موازین] اندازه؛ مقدار. ۳. سالم؛ سرحال. ۴. (نجوم) هفتمین صورت فلکی منطقةالبروج که درنیمکرۀ جنوبی قرار دارد. ۵. هفتمین برج از برجهای دوازدهگانه، برا ...
فرهنگ فارسی عمید
بادسنج.
پوست میش دباغتشده.
مشئوم؛ نامبارک.
۱. جای وعده کردن. ۲. زمان وعده کردن؛ وعدهگاه؛ میعادگاه.
۱. مه غلیظ. ۲. ابر: چو برق درخشنده از تیرهمیغ / همی آتش افروخت از گرز و تیغ (فردوسی: ۲/۵۷).
۱. [جمع: مواقیت] محل قرار. ۲. محل احرام بستن حجاج؛ موضعی که حجاج در آنجا احرام میبندند. ۳. [جمع: مواقیت] [قدیمی] وقت؛ هنگام.
میلهای در اتومبیل به شکل مارپیچ که بهواسطۀ حرکت دورانی آن که در اثر فشار دستۀ پیستون صورت میگیرد، اتومبیل به راه میافتد.
پهناور.
۱. کسی که بیش از یک میلیارد دارایی دارد. ۲. [مجاز] بسیارثروتمند.
پستانداری پشمالو و شبیه انسان، با دستهای بلند که معمولاً روی درختان زندگی میکند؛ بوزینه؛ بوزنه؛ بوزنینه؛ پوزینه؛ حمدونه؛ پهنانه؛ مهنانه؛ چز؛ کپی.
دارای یمن و برکت؛ مبارک؛ خجسته.