کسی که مکتب دارد و به کودکان خواندن و نوشتن یاد میدهد.
فرهنگ فارسی عمید
پنهاندارنده.
کسبشده؛ بهدستآوردهشده؛ بهدستآمده.
احاطهکننده؛ فراگیرنده.
۱. نوشتهشده. ۲. (اسم) [قدیمی] نامه.
توانگر؛ مالدار؛ بسیارمال.
سرمهکشیده.
۱. [مجاز] تنگدل؛ ملول؛ آزرده. ۲. [قدیمی] تیره. * مکدر شدن: (مصدر لازم) ۱. [مجاز] تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن. ۲. [قدیمی] تیرهوتار شدن. * مکدر کردن: (مصدر متعدی) ۱. [م ...
۱. تکرارشده؛ دوبارهانجامشده. ۲. بازگوشده.
عزیز؛ گرامی؛ بزرگداشتهشده.
بزرگی؛ کرم؛ جوانمردی.
مکرم (زن).