تیغ سرتراشی؛ تیغی که با آن موهای سر و صورت را بتراشند؛ استره.
فرهنگ فارسی عمید
چرکین؛ ریمناک؛ چرکآلود.
تیغ سرتراشی؛ استره.
گیاهی خوراکی شبیه سیر با گلهای سرخ یا بنفش؛ سیر کوهی؛ اسقوردیون؛ سقوردیون.
آنچه مورد وصیت قرار گرفته؛ مالی که بهموجب وصیت باید به مصرفی برسد.
محل قرار گرفتن چیزی.
جای پا؛ قدمگاه.
وطن؛ میهن؛ زادگاه.
۱. وظیفهدار؛ وظیفهدادهشده. ۲. کارمند.
فراوان؛ بسیار؛ افزون؛ بیشمار.
برافروخته.
ویژگی نوشتهای که مُهر یا امضا شده؛ مهر و امضاشده.