نگونسار؛ سرنگون؛ واژگونه؛ سرازیرشده.
فرهنگ فارسی عمید
= منگیدن
داس؛ داسگاله.
۱. = منگوله ۲. (زیستشناسی) ترۀ دشتی: گشت پرمنگله همه لب کشت / داد در این جهان نشان بهشت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
عنصر فلزی نقرهایرنگ و شکننده که در طبیعت بهصورت خالص وجود ندارد و در ساختن فولاد و برخی از آلیاژها به کار میرود.
آهسته حرف زدن؛ زیر لب سخن گفتن.
۱. مرتفع؛ بلند؛ برآمده؛ افراخته؛ بزرگ. ۲. والا؛ بلندمرتبه.
ماه پنجم سال میلادی بین آوریل و ژوئن.
بزرگ.
۱. آنکه پیشانیش مانند ماه تابان باشد. ۲. [مجاز] زیبارو.
= مهب
۱. سهمگینی؛ بزرگی و شکوه؛ شوکت. ۲. [قدیمی] ترساندن.