۱. جای آب خوردن در راه. ۲. چشمهای که مردم از آن آب بخورند.
فرهنگ فارسی عمید
کوشنده.
کسی که دیگری در امری نیابت و جانشینی او را عهدهدار شده؛ منوبعنه.
۱. معلق؛ بهچیزیآویخته. ۲. مربوط؛ وابسته.
اجل؛ مرگ.
کلمهای که به آن تنوین داده شود؛ تنویندار.
امتیاز تولید یا عرضۀ کالا، انجام عملیات، یا ارائۀ خدمات خاص که بهوسیلۀ قانون به شخص یا شرکتی واگذار میشود.
۱. تیره و تاریک. ۲. [مجاز] ناخوشایند.
کسی که امری را باور یا اقرار نمیکند؛ انکارکننده.
ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد.
برهنه؛ آشکار؛ هویدا.
مصیبتدیده؛ دچار نکبتشده؛ رنجدیده؛ سختیکشیده.