۱. دارای نقشونگار. ۲. رنگآمیزیشده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. بریده؛ گسسته. ۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه از مردم کناره میگیرد؛ گوشهگیر.
ظرفی که در آن آتش درست میکنند؛ آتشدان.
۱. کندهشده. ۲. کندهکاریشده.
نگاشته؛ نقشونگارشده؛ نقشکرده.
نقطهدار؛ نقطهگذاشتهشده؛ حرفی که دارای نقطه باشد.
= منت
۱. (ریاضی) تفریق. ۲. (ریاضی) علامت تفریق. ۳. (حرف اضافه + ضمیر) [قدیمی] از او؛ از آن.
۱. راه راست. ۲. راه روشن و آشکار.
۱. راه راست. ۲. راه آشکار؛ راه پیدا و گشاده.
ویران؛ خراب؛ ازهمریخته؛ ویرانشده.
هضمشده و بهتحلیلرفته.