= منبر
فرهنگ فارسی عمید
۱. رازونیاز کردن. ۲. راز دل خود را به کسی گفتن. ۳. رازگویی و عرض نیاز به درگاه خدا.
با هم جنگیدن؛ مبارزه کردن.
مناجاتکننده.
در دستور زبان، کسی که خوانده شده است.
= مناره
۱. جای نور؛ جای روشنایی. ۲. سازهای بلند و ستونمانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان میگویند؛ گلدسته.
با هم پیکار کردن؛ در میدان با حریف جنگیدن.
۱. با هم نسبت داشتن؛ خویشی داشتن. ۲. همشکل شدن.
فرار؛ گریز.
= منصب
۱. شاخ زدن به یکدیگر. ۲. [مجاز] پیکار کردن؛ نبرد کردن.