قانونگذار؛ قانونشناس.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که کاریز حفر میکند؛ چاهکن. ۲. کسی که قنات را لایروبی میکند.
۱. مورد خشم و قهر واقعشده. ۲. خوارشده. ۳. شکستخورده؛ مغلوب.
آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند؛ افسار؛ مهار؛ لگام.
تقویتکننده؛ نیرودهنده؛ تواناییدهنده.
بندشده؛ پابند؛ درقیدوبند.
۱. کسی که در جایی اقامت دارد. ۲. [قدیمی] برپادارنده. ۳. [قدیمی] ثابت؛ پابرجا.
موی انسان یا حیوان.
شراب؛ می: به زرّینه جام اندرون لعلمل / فروزنده چون لاله بر زردگل (عنصری: ۳۵۹)، نهاده بر یکی کف ساغر مل / گرفته بر دگر کف دستهٴ گل (نظامی۲: ۱۷۸).
۱. آخوند. ۲. (صفت) [مجاز] درسخوانده؛ باسواد. ۳. [منسوخ] مکتبدار؛ معلم.
زن مکتبدار که دختران را درس بدهد.
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوانهای آن نرم است.