۱. (شیمی) تقطیرشده. ۲. [قدیمی] قطرهقطره چکیده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. محل قطع؛ جای بریدن؛ محل جدایی. ۲. پایان سخن. ۳. (ادبی) بیت آخر غزل یا قصیده.
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او میداده تا از درآمد آن زندگانی کند.
قطعشده؛ بریدهشده؛ گسیختهشده.
کسی که فرزند از او بهوجود نیاید.
چیدهشده.
زمینگیر.
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد؛ درویش؛ تنگدست.
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بهش؛ خشل؛ مقل ازرق؛ مقل مکی؛ مقل عربی؛ مقل یهود؛ راحةالاسد.
دگرگونکننده؛ برگرداننده.
۱. درون چشم؛ سفیدی و سیاهی چشم. ۲. تمام چشم. ۳. میانۀ چیزی.
دایرههای موازی با سطح افق.