۱. قبولشده؛ پذیرفتهشده. ۲. پسندیده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی را دشمن داشتن؛ از کسی بیزار بودن. ۲. دشمنی.
مطلبی که از دیگری گرفته شده؛ اقتباسشده؛ فراگرفته.
کسی که بیاندیشه به کاری خطرناک اقدام کند؛ بیپروا.
دارای قدرت؛ توانا.
اقتداکننده؛ پیرویکننده.
۱. در عروض، بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن. ۲. (صفت) شعری که بالبدیهه گفته شود.
شکارشده.
یابنده؛ کسبکننده.
مقتول (زن).
۱. بسیاراقدامکننده. ۲. پیشرونده. ۳. دلاور.
۱. تقدیرکننده. ۲. خدایتعالی.