فکرکننده؛ اندیشهکننده.
فرهنگ فارسی عمید
فایدهدهنده؛ سودمند.
۱. روبهرو. ۲. (اسم، صفت) برابر.
۱. روبارو شدن. ۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبهرو کردن. ۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که مابین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هر ...
= مقتل
کشتارکننده؛ کارزارکننده؛ جنگجو.
= مقصد
= مقلاد
اقامت. * مقام کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] اقامت کردن.
قمارکننده؛ قمارباز.
گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند.
دو چیز را با هم سنجیدن؛ دو کار یا دو چیز را با هم اندازه گرفتن.