کسی که اطاعت از او فرض و واجب باشد.
فرهنگ فارسی عمید
محتاج؛ نیازمند.
۱. جای فخر کردن و نازیدن؛ محل افتخار. ۲. آنچه به آن فخر کنند.
گریزگاه؛ جای گریختن؛ راه فرار.
۱. فرحآور؛ شادکننده؛ شادیبخش. ۲. (اسم) (طب قدیم) داروی مقوی قلب.
۱. جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود. ۲. خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود.
پراکنده.
۱. (ریاضی) عدد کوچکتری که از عدد بزرگتر کم شود. ۲. [قدیمی] پراکنده.
سیماندودشده؛ آبنقرهدادهشده.
چیزهایی که روزه را باطل کند.
ازشیرگرفتهشده.
گمکردهشده؛ گمشده.